دلم می خواهد از ابراهیم بگویم...
باور کن حرف هایم از پر کشیدن پروانه تکراری تر نیست!
آخر میدانی...
همیشه دلتنگی های پروانه را در خیالم پر از خیسی دریا می کنم و بعد پر میکشد و می رود...
میرود و آسمانی می شود با حرف های زخمی مجنون...
بی تابی پروانه را پرواز ملکوتی اش تسلا می دهد
و دل بی قرار مرا تصور تنهایی خاکریز...
آخر میدانی...
خاکریز از من تنها تر است در این سکوت بی رنگ و بی عاطفه...
دلم می خواهد از ابراهیم بگویم...
باور کن حرف هایم از پر کشیدن پروانه تکراری تر نیست!
حرف هایم شبی حرف های ماهی مهتاب ندیده ای است
که خیسی دریا شرمگین اشک های نقره ای است...
هزار بار از نیمه ی پنهان ماه عبور می کنم...
اینبار می خواهم از اسارت ساکت این برگ ها رها شوم...
بگذار بگذریم از این شکنندگی سوزناک نیلی رنگ!
و بی قراری هایمان را فریاد بزنیم!!
عیبی ندارد...
بگذار اینبار آسمان ترک بردارد از رهایی بغض کهنه مان...
ابراهیم خاکریزش را خوب می شناسد...
بگذار پشت خاکریز به انتظار بنشینیم...
آخر میدانی...
خاکریز از ما تنها تر است...
و به تنهایی خاکریز سوگند،،،
ابراهیم تنهایمان نمیگذارد...